در جستجوی خدا !!!!!!!
كوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد.رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالیرنجور و كوچك كنار راهایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درختگفت: چه تلخ است كنار جادهبودن و نرفتن؛ و درخت زیرلب گفت: ولیتلخ تر آن است كه بروی وبیرهاورد برگردی. كاش میدانستی آنچه درجستوجوی آنی، همینجاست.
مسافر رفت و گفت: یك درخت از راه چهمیداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت. ونشنید كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم راكسی نخواهددید؛ جز آن كه باید.مسافر رفت و كولهاش سنگین بود. هزارسال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشترنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم كرده بود.
بهابتدای جاده رسید. جادهای كه روزی از آن آغاز كرده بود. درختیهزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختیبیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت. درختگفت: سلام مسافر، در كولهات چه داری، مرا هم میهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالی است و هیچ چیز ندارم.
گفت : هیچ چیز ندارم.
درختگفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری.اما آن روز كهمیرفتی، در كولهات همه چیز داشتی، غرور كمترینش بود، جاده آن را ازتو گرفت. حالا در كولهات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در كولهمسافر ریخت. دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید وگفت: هزار سال رفتم وپیدا نكردم و تو نرفتهای، این همه یافتی! درختگفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ، و پیمودن خود، دشوارتر ازپیمودن جادههاست .
"من عرف نفسه فقد عرف ربه" آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است.
این مطلب در تاریخ: شنبه 24 ارديبهشت 1393 ساعت: 13:50 منتشر شده است
برچسب ها : عاشقانه ها,دلنوشته ها,مطالب خواندنی,,